بیایید تصور کنیم که بازار کار همانند یک بازی ویدیویی است که ما به اجبار یا اختیار وارد این بازی میشویم. یک هدف (پاس کردن مبلغ یک چک) داریم که در هر مرحله به آن دست پیدا کنیم، وظایف و کارهای مختلفی (مصاحبه، برنامهریزی، ارتقای شغلی) که برای پایان دادن مرحله باید انجام دهیم و در نهایت هر مرحله با به دست آوردن یک شغل جدید و ارتقای شغلی پایان میپذیرد.
به این معنی که شما در این بازی همواره به دنبال یادگیری مهارتهای جدید هستید و با درست انجام دادن مسئولیتهای خود به دریافت جایزه و ارتقای شغلی میرسید.
در این بازی سطوح مختلفی وجود دارد و برای ورود به آخرین مرحله که شغل مدیریت است باید در مصاحبه شغلی مدیریت شرکت کنید.
بیایید فرض کنیم در این سطح هستیم و بررسی کنیم که آیا میتوانیم وارد این قسمت از بازی شویم یا خیر؟ در حالی که الزامات استاندارد برای ورود به شغل مدیریت برای هر حوزهای متفاوت است، اما برخی موارد رایج و عمومی هستند که همهی مدیران باید از آن ویژگیها برخوردار باشند.
فرض کنید که قبل از شرکت در مرحلهی آخر برخی مهارتها را کسب کردهاید و پاسخ شما برای تمام سوالات زیر بله است و تمامی چراغهای سبز را دریافت کردهاید.
حال که تمامی چراغهای سبزتان را دریافت کردید، وارد مرحلهی مصاحبه شغلی مدیریت میشوید و باید جوابهای مناسبی برای این سوالات داشته باشید.
قبل از مصاحبه شغلی دیدن این ویدیوهای تد را فراموش نکنید
من به کار تیمی ایمان دارم.
من با اطمینان از اینکه دستورالعملهای واضحی داریم، اهداف کلی را با اعضای تیم در میان میگذارم و بعد پروژه را شروع میکنیم. من همیشه به هنگام کار دوست دارم، کارهایم را در تنهایی انجام دهم، اما همیشه برای کمک و راهنمایی در دسترس هستم.
چند سال پیش در یک پروژه بزرگ نرمافزاری مشغول به کار بودم که ۵ نفر به صورت جداگانه بر روی یک پروژه کار میکردیم. ما بخشی از یک تیم بزرگ بودیم، به جای اینکه وقت همهی اعضای تیم را برای جلسات مختلف درگیر کنیم، یک هیئت ارتباطی ایجاد کردیم و پیامها را منتقل میکردیم. بنابراین هر زمان که مشکلی به وجود میآمد، سریعا آن را حل میکردیم.
من به تعیین اهداف، تشریح مراحل دستیابی به اهداف و انجام مراحل براساس مراحل تعیین شده ارزش زیادی قائل هستم. این کار نه تنها به من این امکان را میدهد که بتوانم یک تصویر بزرگ را به قسمتهای کوچک تبدیل کنم، بلکه ایدهی خوبی است از آنچه که باید انجام شود.
هر کاری که در لیست کارهای خودم قرار میدهم، یک موفقیت کوچک برای من محسوب میشود. من در سال گذشته وظیفهی هدایت یک تیم با هفت کارمند را داشتم، ما باید کتابخانه را از لحاظ فنی مجددا سازماندهی میکردیم. کار بسیار دشواری بود، اما ما توانستیم این پروژه هیولا را با شکستن به کارهای کوچک انجام دهیم.
در حالی که من وقتی در شرایط چالشی قرار میگیرم، عملکرد بهتری دارم، اما میدانم که همهی اعضای تیم مثل من نیستند. به همین دلیل، دوست دارم که رفتاری را داشته باشیم که برای همهی اعضای تیم مناسب باشد.
اگر شروع به استرس منفی در تیم جریان داشته باشد، به سرعت سعی میکنم آن را از بین ببرم. البته قبل از اینکه استرس منفی در تیم ایجاد شود، سعی میکنیم که از آن پیشگیری کنیم.
من با افراد مختلف صحبت میکنم تا شرایط را ارزیابی کنیم و ببینیم که چگونه میتوانیم برای کاهش استرس در همهی اعضای تیم قدم برداریم.
در هر داستانی همواره دو طرف وجود دارد. من همیشه دوست دارم که همتیمیهایم تا حد ممکن ذهن آزادی داشته باشند. چند سال پیش، من در شرایطی قرار گرفتم که دو عضو از تیممان به وضوح از یکدیگر ناراضی بودند. من به جای اینکه بگذارم این موضوع کش پیدا کند و یا آن را نادیده بگیرم، تصمیم گرفتم که با هر دو طرف جلسهای داشته باشم و از آنها بخواهم که توضیح دهند چه اتفاقی افتاده است و چگونه میتوانیم اوضاع را بهتر کنیم. به صورت غیر قابل باوری ما در مورد موضوع صحبت کردیم، راهحلهای معقول و حرفهای را بررسی کردیم و موضوع کاملا حل شد.
هیچکس دوست ندارد که اتفاق ناخوشایندی در تیم اتفاق بیفتد، اما موقعیتهایی وجود دارد که باید اتفاق بیفتد. من چند سال پیش به عنوان سرپرست استخر ملی مشغول به کار بودم. به عنوان سرپرست، معمولا با افراد مختلفی در ارتباط بودم. ما شخصی را برای غریق نجات استخدام کردیم و او مداوما تاخیر داشت.
من سه بار با او صحبت کردم تا برای رفع این مشکل قدمی بردارد، اما پس از اینکه هیچکدام از راهحلهای ما نتیجه نداد، تصمیم گرفتیم که او را برای فسخ قرارداد دعوت کنیم.
انگیزهبخشی برای همهی افراد به یک شکل امکانپذیر نیست، بنابراین من دوست دارم قبل از هر چیزی اعضای تیم را بشناسم و براساس شخصیت آنها تصمیمات مناسب را اتخاذ کنم. مثلا در یکی از تیمها که خیلی صمیمی بودیم، قرار شد اگر دوستانم رکورد سال قبل را شکستند، من موهایم را کاملا کچل کنم و بخشی از حقوقم را به موسسه محک اهدا کنم.
خوب! هر تیمی با چیزهای متفاوتی انگیزه میگیرد و ما باید آن را پیدا کنیم. در تیم ما هم، این انگیزه نه تنها انرژی تیم را بالا برد، بلکه باعث شد به سرعت رکورد سال قبل را بزنیم.
من همیشه در تصمیمگیریهای حرفهایام سعی میکنم به جای در نظر گرفتن احساسات شخصیام، شرکت را مدنظر قرار دهم. چند سال پیش مسئولیت استخدام یکی از اعضای جدید را برای یک پروژه بزرگ برعهده داشتم. من موفق شده بودم که استخدام را به ۲ نامزد محدود کنم. یکی از افرادی که در نظر داشتم دوست صمیمی من بود و دیگری فردی که برای شغل مناسبتر بود. من به دوستم اعتماد داشتم و فکر میکردم که بهتر است او را استخدام کنم ولی متوجه شدم که مهارتهای فرد دیگر خیلی مناسبتر است، بنابراین تصمیم گرفتم که نفر دوم را انتخاب کنم و به دوستم توضیح دهم که در شرایط مناسب او را انتخاب کنیم.
در برخی از مواقع، با اینکه من ناظر هستم، اما موفقیت یا عدم موفقیت یک پروژه بر عهدهی من است. بنابراین من باید بتوانم به کسانی که استخدام کردهام اعتماد داشته باشم تا کارها را به بهترین شکل ممکن انجام دهند.
در پروژهی قبلی زمانی که مشکلی پیش میآمد، من اغلب برای حل آن پیشقدم میشدم و کسی را که مسئول انجام آن کار بود، عقب میراندم.
در حالی که دخالت من باعث میشد، این مشکل سریعتر حل شود و کار بهتر جلو رود، اما اغلب اوقات اعضای تیم احساس میکردند که من به تواناییهای آنها اعتماد ندارم.
این موضوع پیچیدهای بود که من در پروژهی قبلی با آن مواجه شدم و سعی میکردم تا این مشکل را برطرف کنم. اما اکنون زمانی که با چنین مسئلهای مواجه میشوم، سعی میکنم نفس عمیقی بکشم و قبل از هر چیزی به این فکر میکنم که چطور میتوانم بدون ناراحتی همکارانم کارها را به بهترین شکل ممکن سامان دهیم.
پاسخ: من ترجیح میدهم وظایف را براساس تواناییهای هر یک از اعضای تیم در اختیار آنها قرار دهم. قبل از واگذاری تسکها با اعضای تیم جلسهای برگزار میکنیم و پروژه را تجزیه تحلیل کرده و در مورد کارها صحبت میکنیم و مشخص میکنیم که دقیقا چه کارهایی باید انجام شود و بهترین فرد برای انجام آن کار چه کسی است.
من سعی میکنم بعد از جلسه شخصا کارها را مرور کنم و مطمئن شوم که فردی که کار به او واگذار شده است، از سطح دانش و مهارت کافی برای انجام این پروژه برخوردار است.
در پروژهی قبلی ما روی یک فروشگاه اینترنتی کار میکردیم، شکایات مشتریان بسیار زیاد شده بود، بنابراین ما تصمیم گرفتیم تا جلسهای با اعضای تیم برگزار کنیم و بررسی کنیم تا ببینیم مشکل از کجاست. در این جلسه ما متوجه شدیم که مسئولیتها به طور صحیح تقسیم بندی نشده و هر کسی هر کاری که دوست دارد انجام میدهد و بسیاری از کارکنان واقعا نمیدانند چه کارهایی را باید انجام دهند. سپس ما تصمیم گرفتیم کارها را براساس اولویت آنها یادداشت کنیم و به تقسیمبندی کارها براساس مهارتها و علایق افراد بپردازیم.
گوش دادن به حرفهای کارکنان و تفویض کارها براساس گفتههای آنها باعث شد که ما بتوانیم فروشگاه را به دوباره به وضعیت ایدهآل خود بازگردانیم.