تقریباً همه افراد یک رزومه دارند؛ چند خط درباره تجربهها، چند عدد درباره دستاوردها… اما واقعیت این است که رزومه تنها نیمی از حقیقت را میگوید.
رزومه فقط نشان میدهد چه کردهاید.
داستان شغلی شما نشان میدهد چرا کارتان مهم بوده، چطور فکر میکنید و چه انسانی پشت این رزومه ایستاده.
کارفرماها (مخصوصاً مدیرانی که نیرو انتخاب میکنند) روزانه میان دهها رزومه شبیه هم سردرگم میشوند (مقاله رزومه در عصر هوش مصنوعی را ببینید). ولی یک چیز را هیچوقت فراموش نمیکنند: داستان خوب.
داستان شما همان چیزی است که از شما یک «انتخاب قابلاعتماد» میسازد، نه فقط یک «گزینه محتمل».
بیایید یک مثال ساده بزنیم.
رزومه:
اینها خوباند، اما خشک و بیروح.
داستان:
«وقتی وارد تیم شدم، همه خسته و بیانگیزه بودند. محصول کند بود و کاربران ناراضی. یک ماه اول فقط گوش کردم. فهمیدم اعضای تیم حس میکردند صدایشان شنیده نمیشود. جلسات هفتگی حل مسئله گذاشتم. یک گلوگاه اصلی را پیدا کردیم که حتی از چشم من دور مانده بود. با هم درستش کردیم. سرعت ۴۰ درصد بهتر شد، تیم جان گرفت و دو نفر از اعضا ترفیع گرفتند.»
این را که میخوانید، آدمها در ذهنتان جان میگیرند، نه؟
این است قدرت داستان.
داستان شما را «قابل لمس» میکند، در ذهن میماند و احساس ایجاد میکند. و مهمتر از همه، شخصیت و طرز فکر شما را نشان میدهد.
طبق یک پژوهش معتبر، افرادی که داستانهای شغلی منسجم تعریف میکنند:
۷۰٪ بیشتر در مصاحبهها پیش میروند، حتی اگر سوابقشان دقیقاً با دیگران یکسان باشد.
دلیلش ساده است:
در دنیایی که همه رزومه دارند، کسی بهتر است که قصهاش را بلد باشد.
یک داستان شغلی خوب پیچیده نیست. فقط باید پنج ستون داشته باشد:
از کجا شروع کردید؟ زمینه چه بود؟
مثال: «به تیمی پیوستم که نرخ ریزش کاربران ۳۰٪ بود.»
مشکل واقعی چه بود؟ چه چیزی شما را به دردسر انداخت؟
مثال: «مسیر ورود عجیب پیچیده بود و یک قابلیت کلیدی هم نداشتیم.»
شما چه کردید؟ چرا همان راه را انتخاب کردید؟
مثال: «بهجای افزودن قابلیت جدید، تجربه ورود را بازطراحی کردم.»
دقیق، شفاف و ترجیحاً عددی.
مثال: «نرخ ماندگاری هفته اول از ۷۰٪ به ۸۲٪ رسید و درآمد فصل ۱۵٪ رشد کرد.»
چیزی که یاد گرفتید و بعداً به کارتان آمد.
مثال: «فهمیدم کاربرها بیشتر از قابلیتهای زیاد، به شفافیت نیاز دارند.»
این بخش آخر همان چیزی است که از شما «فرد رشدکننده» میسازد، نه «فرد انجامدهنده».
خیلیها فکر میکنند مسیر شغلیشان شبیه یک مسیر دندانهدار و بیمنطق است. ولی اگر کمی نگاه عمیقتر بیندازید، همیشه یک روند وجود دارد:
این روند، همان «قوس شغلی» شماست.
قوس شغلی یعنی:
از کجا شروع کردم، چه چیزهایی من را شکل داد، چرا امروز همینجا هستم و قدم بعدیام چیست؟
اگر این روند را کشف کنید، مصاحبهها برایتان آسانتر میشود، شبکهسازی مؤثرتر میشود و حتی رزومهتان شکل انسانیتری پیدا میکند.
لازم نیست زندگینامه بنویسید.
سه تا پنج داستان کلیدی که این سه چیز را داشته باشند، کافیاند:
همین مقدار داستان میتواند تصویر کاملی از شخصیت حرفهای شما بسازد:
چگونه فکر میکنید، چگونه کار میکنید، چگونه رشد میکنید.
ساختار STAR (موقعیت، مسئولیت، اقدام، نتیجه) همیشه جواب میدهد، ولی قرار نیست شبیه ربات صحبت کنید. نسخه انسانیتر آن این است:
این ترکیب هم حرفهای است، هم انسانی.
بهترین نسخه، نسخه ۵ دقیقهای است:
شروع ← انتخابها ← آموختهها ← مقصد آینده.
نسخه ۲ دقیقهای:
الان چه میکنید + به چه علاقه دارید + رو به کدام سمت حرکت میکنید.
رزومهٔ خشک تبدیل میشود به رزومهٔ زنده:
بهجای نوشتن «بهبود عملکرد ۴۰٪» بنویسید:
«با بازطراحی مسیر پردازش، سرعت سیستم ۴۰٪ بهبود یافت.»
نسخه طولانیتر، آموزندهتر، با مثال و نتیجه.
وقتی کسی میپرسد: «با تکنیکال debt یا بدهی فنی چیکار میکنی؟»
شما میتوانید هدایتش کنید به یک داستان واقعی.
داستان بدون چالش، فقط رزومه است؛ نه چیز بیشتر.
«من آمدم همهچیز را نجات دادم» باورپذیر نیست.
تیم را نشان بدهید.
اگر ۸ درصد سهم شما بوده، لازم نیست بگویید ۵۰ درصد.
مخاطب میخواهد بداند چرا کاری کردید، نه اینکه React بود یا Kubernetes.
شکست بدون درس، فقط شکست است.
داستان باید «رشد» داشته باشد.
در نهایت همه مدیران یک سؤال میپرسند:
این فرد در مسیر تبدیل شدن به چه کسی است؟
و اینکه:
آیا این مسیر با نقشی که ما میخواهیم همسو است یا نه؟
وقتی داستان شما این را روشن کند، انتخابشدن خیلی راحتتر خواهد شد.
چه ۵ سال سابقه داشته باشید، چه ۲۰ سال، همیشه میتوانید یک قوس بسازید:
خودتان را معرفی کنید بهعنوان کسی که:
همین است که از شما یک «داوطلب قابلاعتماد» میسازد.